۲۹ آذر ۱۳۹۰، ۹:۲۹

گزارش خبری/

یلدا با طعم پایین شهر/ پسته های آنجا خندان نیست

یلدا با طعم پایین شهر/ پسته های آنجا خندان نیست

اصفهان - خبرگزاری مهر: یلدا دوباره از راه رسید و همگی را به تکاپوی خرید اقلام این شب انداخت اما شب یلدا در پایین شهر طعم دیگری دارد.

به گزارش خبرنگار مهر، بالاخره تاریکى متراکم می شود تا شهر برای بلندترین شب سال آماده شود، لامپ‌های سفید که بر سر تیرک‌های بلند تکان مى‌خورند، نور ماتى را روى بار و برگ تیره و درهم رفته‌ی درختان کنار راه پخش مى‌کنند، نور همچنین بر روى خیابانهای متروک پائین شهر که اکنون مانند تسمه‌ خیسى برق مى‌زند، فرو مى‌ریزد.

وقت بیرون آوردن لحافهای پشم شیشه است و روشن کردن بخاریهای ریز و درشتی که تبلیغش از شهریور آغاز می شود، عروس سفید پوش فصلها بلندترین شب سال را هم با خود می آورد. شاید بلندترین شب سال، فصل شال گردنهای رنگی و پالتوهای چرم آنچنانی و بوتهای بلند با برندهای شاخص است، فصل کلاه های گپ و نوشیدن قهوه پشت شیشه های بخار گرفته کافه های محبوب جوانها. اما حکایت عاطفه در این شب بلند چیز دیگری است. نه حکایت این شب بلند و هلهله‌ مهتاب و پارگی این لحظه‌های بی‌آسمان، سهمی در افسانه‌ او دارد و نه بلندی قبای پروانه، پیراهنی هم‌اندازه‌ او دارد.

ثانیه‌ها که پی‌ در پی‌ در توالی یکدیگر در بلندترین شب سال تحمیل می‌شوند به تو، می گوید: آدم‌هایی توی خیابان رخت‌خواب گرم و نرمشان را رها کرده‌اند تا در کابوس شبانه‌ عاطفه شب یلدا را نه مثل شبهای دیگر بلکه با آجیل و پسته و انار صبح کنند اما عاطفه همیشه در سیاهی شیارهای کهنه دستهای پدر گم می شود تا سیاهی یلدا را نبیند. تا مبادا چهره شرمسار پدر که مجبور است دست خالی به خانه بیاید را ببیند...

همه اینها برای آدم هایی مثل عاطفه و خانواده اش زیر پوست سرد شهر و حتی در بلندترین شب سال معنای دیگری دارد: پس عاطفه بنویس، بنویس بابا انار ندارد. بنویس بابا با یلدا نیامد.

تا عاطفه باید خیابانهای شلوغ و دود گرفته شهر را یکی یکی پشت سر بگذاری، مقصد مشخص است، پائین شهر، هر چه جلوتر می‌روی، چهره شهر بیشتر تغییر می‌کند کم‌کم ساختمانهای شیک بالای شهر جای خود را به خانه های قدیمی می‌دهند که تو سری خورده و ناکام از تکنولو‍ژی به پرده یا پتویی کهنه دل خوش کرده اند.

اینجا پایین شهر است، محله‌ای در شمالی ترین نقطه اصفهان جایی که تا چشم کار می‌کند، خانه‌های کوچک، دیوارهای کوتاه، جوی‌های پر از لجن، کوچه‌های خاکی، کودکان پابرهنه و مردمانی با دست‌های پینه‌بسته و صورت‌های سوخته، از سرمای بلندترین شب سال را می توانی ببینی.

هفت تا بچه اند که فقط یکی از آنها پا گذاشته به دنیای 18 سالگی. معصومه قالی می بافد. شب یلدا برای معصومه و شش خواهر و برادر قد و نیم قدش شروع یک فصل سرد و ترک خوردن دستها و گلزخمهای روی صورت، چیز دیگری به ارمغان نمی آورد، چه انار کیلویی پنج هزار تومان باشد چه دو هزار تومان، آنها توان خریدش را ندارند.

عاطفه از همه کوچکتر است. تازه کلاس اول می رود و از همشاگردیهایش نام یلدا را شنیده، از معلمش و از خیلیهای دیگر .

اینجا در ناکامی یک شب تاریک پدر با کلی نان به خانه می‌آید با یک قالب پنیر، اگر بشود یکی دو کیلو خیار.

توان آنها همین قدر است نه به خنده پسته می رسد و نه به قیمتهای نجومی آجیل شب یلدا. سکوت خانه سرد عاطفه، با گریه بچه ها می شکند، زخم فقر بدجور به استخوان سرپرست خانواده، زده شاید این را هیچوقت مردی که با سانتافه اش جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد تا پنج کیلو انار بخرد نفهمد. یا زنی که با پالتو پوستش آجیلها را نو و کهنه می کرد تا تازه ترینها عایدش شود حالا به هر قیمتی که باشد.

اما برای عاطفه و سایر بچه های خانواده "یلدا" طعم و رنگ دیگری دارد، یلدا یا طعم پایین شهر.

کد خبر 1488293

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha